محل تبلیغات شما



همیشه از اینکه منو با کسی مقایسه کنن متنفر بودم و هستم

اینکه مهمترین ادم زندگیم منو با یه ادم پیزوری که خودشم همیشه مسخره ش میکرده مقایسه میکنه

قطعا به وقت ۲۱و۲۶ دقیقه شب دهم ابان نود و هشت میخوام بمیرم

تو حالی ام که هیچ زیبایی به چشمم نمیاد


ساعت ۲۲و۶ دقیقه فرهاد رو پام خوابه و به نرگس مسیج دادم یه عکس از مامانم و پارسا بفرسته که مثل اینکه بیرونن و دارن میرن بچه ها رو ببرن دریا

من عمو میخوام

امروز صبح که محمدرضا داشت میرفت سرکار کلیدشو روی در انبار جا گذاشت محمدی برداشت در خونه رو زد اما من داشتم با مارال حرف میزدم فک کردم صدا از بالاست نگو این بدبخت بوده برده خونه شون و محمدرضا وقتی اومد ازش گرفت

بعدازظهر رفتیم باغ کتاب داشتم با زنش تایپ میکردم بعد دیدم زنگ زد ترسیدم گفت کلیدتونو جا گذاشتید رو در خلاصه کلی خندیدیم اما این دفعه تقصیر من بود

تو باغ کتاب ازین واکرا دیدیم فرهاد خودشو هلاک کرد اخر مجبور شدیم بخریم البته که چیز خوبیه برای اینکه راه بیفته

وگرنه با لج صاحب هیچی نمیشه


ساعت ۸و۵۹ کف سالن روی پتو سه تایی کنار هم

تنها صدا صدای تیک تیک قلم گوشی برای تایپ و نفس های دوتا جنس مذکر که با تموم اذیتاشون زندگی منن

هر چند دقیقه کوچولو غلت میزنه و غر از اینکه چرا از صدای سرفه ی نخراشیده مامانش بیدار شده

به تل لباسایی که همینطوری ریختم رو مبلا نگاه میکنم و تو دلم میگم کاش فرهاد یه روز تعطیل پیش یکی میذاشتم و خونه رو مرتب میکردم

اما باز میگم بیخیال منت کیو بکشم بچه مو نگه داره

دیگه سرفه نمیکنم نفس عمیق میکشم که بچه م بیدار نشه

امروز حتما میریم و به یکی از علایقم یعنی تکنولوژی میرسم


یادم باشه وقتی فرهاد بزرگ شد دلتنگی مو از زنش نپرسم انقدر جرات داشته باشم زنگ بزنم از خودش بپرسم در چه حالی

والا به من چه

ای بابا از محمد رضا خبر دارید؟ وا مگه مسافرته اینجاست دیگه یه زنگ بهش بزن حالشو بپرس

 


از اون روزی که با مارال رفتم که اون کفش بخره و منم خرید گمونم ۳سال میگذره بعد همون کفش بینهایت راحت یهو پامو میزنه و میرم خونه مامانم گفتم مامان بپوشش شاید تو راحت باشی

گفت وای اره عالیه

شد مال مامانم اصرار کرد که پولشو بده و من نگرفتم

تو این سه سال غیر از مهمونی و عروسی هیچ کفش دیگه ای غیر از این نپوشید

گاهی اشیا کاری میکنن که خودشون انتخاب کنن صاحبشون کی باشه

مامانم ازون به بعد فقط اون مارک رو میتونه بپوشه

از این کارا خیلی میکنم

یکی از لذتای زندگیم همینه چیزی بخرم و با اینکه بدم نمیاد دست تقدیر برسونتش به صاحب اصلیش

ولییییییی چیزی رو که استفاده کردم اصلا دوست ندارم بدم بره چون بهش عرق دارم


دیشب مامان اینا از شمال اومدن و ما رفتیم اونجا

بدری گفت میخوایم بریم مشهد

داشتن صحبت میکردن که با هواپیما برن یا قطار

عماد میگفت با قطار بریم و با هواپیما برگردیم بدری میگفت جفتشو با هواپیما بریم گفت میترسم ماهان تو قطار اذیت کنه!!!!!

بچه به این ارومیییییی؟؟؟؟؟

کلا خدای اینه که بگه من بدبختم همه تون خوشبخت

بعدش هم بحث سر این بود که دوتا گوسفند نذر ماهان دارن که اونجا بدن دونه ای ۹۰۰ خلاصه

ما برای فرهاد روزی که اومد خونه قربونی کردیم اما به دلم نبود دلم میخواد براش عقیقه کنم

محمد رضا میگفت چه فرقی داره گوسفند گوسفنده دیگه

دیشب خیلی حالم بد بود از قبل از بارداری م تا حالا مسافرت نرفتیم تو مرخصی زایمان هم نرفتیم چون اقا نتونست

الانم به من مرخصی نمیدن وقتی هم اعتزاض کردم گفت چون اونا دارن میرن مسافرت تو باید بهم بریزی!!!!!!

این منو اتیش زد من چیم مثل بدریه؟

دیشب میگه واسه فرهاد کیف خریدی؟ گفتم اره گفت وا کیف داشت که گفتم دوست داشتم بخرم گفت من برای ماهان از قصد کیف مشکی خریدم که بعدا خودم استفاده کنم

گفتم ماهم کیفامونو دور نمیریزیم بازم استفاده میکنیم

اومدیم خونه به محمدرضا میگم منکه این همه جون میکنم توی خونه و بیرون خونه میگی نههههه ماهی یهبار کارگر بگیر بعد اون تو خونه س هر هفته کارگر داره

میگم عقیقه میگی میدونی یه گوسفند چنده؟ ۲۴۰۰ میدونی چقدر باید کار کرد تا پولش در بیاد گفتم خوبه خودم کار میکنم این حرفارو بهم میزنی

فکر کنم دیشب بود اصلا منطقی نبود

تا حالا برام قوام و غلظت زندگیم خیلی تلاش کردم

خیلی کارا کردم البته همه فکر میکنن خیلی کارا کردن

اما تازگیا

همین چند ساعت اخیر فهمیدم بااااااید بمونم

به خاطر فرهادم

به خاطر این تیکه از وجودم

به خاطر مهمترینم

به خاطر کسیکه ۱/۵ من هنوز اون ادم سابق نشدم

مرگو به خاطرش دیدم

اونم تلاش کرد برای بقا

چرا دعواش میکنم؟

چون از دست ادمی عصبانی میشم که گاهی ازش حتی متنفرم؟

ازین به بعد برای فرهادم میمونم چون تنها کسیه که دوستم داره

همیشه عمه فاطیمو مسخره میکردم الان خود خودشم دارم اونو زندگی میکنم

ولی من از زندگی اینو نمیخوام

من عشق میخوام محبت میخوام بودن میخوام

یه روز من و تو میریم مادر

دوتایی بدون مزاحم


اقا بانک نرید

به خدا سودو نگیرید این روزا هیچ چی نمیشه

بنده خدا اومده میگه سوداتون چطوریه

سود میخواااااای؟

به زندگی فکر کن

تازه فرمودن احتمالا تا ۱۵ام تعطیل میکنن

واقعا خسته نباشن

کاش حداقل خودمون به فکر خودمون باشیم

 

 


اینکه یه روزایی اندازه تمام فحشایی که تو زنزندگیم دادم به مادرشوهرم میدم غیر عادی هست

اما برای خودم عجیبه

چرا یه روزایی انقدر ازش متنفر میشم؟

چرا از کاراش و حرفاش و رفتاراش شوهرش انقدر لجم میگیره؟

اصلا به من چه؟

پر از بغضم

عصبانیم

ناراحتم

دلم برای خودم میسوزه

دلم یه کار جدید میخواد

دلم میخواد برای خودم زحمت بکشم

اما جراتشو ندارم

یه ادم ترسوی بزدل بدبختم حقم همینه که بهم زور بگن

باید یه کاری برای خودم بکنم


درسته که بعدداز کلی انتظار یه تعطیلی داریم اما همونم سازمانی که کار میکنم شعبه مارو کرده کشیک

نه غر میزنم و نه فحش به همه عالم میدم

فقط سعی میکنم شرایط رو قبول کنم تا انرژیم از کف نره

راستش این تمرین جدید زندگیمه

دیشب که فرهاد رو بردم دکتر متقی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها