محل تبلیغات شما

دیشب مامان اینا از شمال اومدن و ما رفتیم اونجا

بدری گفت میخوایم بریم مشهد

داشتن صحبت میکردن که با هواپیما برن یا قطار

عماد میگفت با قطار بریم و با هواپیما برگردیم بدری میگفت جفتشو با هواپیما بریم گفت میترسم ماهان تو قطار اذیت کنه!!!!!

بچه به این ارومیییییی؟؟؟؟؟

کلا خدای اینه که بگه من بدبختم همه تون خوشبخت

بعدش هم بحث سر این بود که دوتا گوسفند نذر ماهان دارن که اونجا بدن دونه ای ۹۰۰ خلاصه

ما برای فرهاد روزی که اومد خونه قربونی کردیم اما به دلم نبود دلم میخواد براش عقیقه کنم

محمد رضا میگفت چه فرقی داره گوسفند گوسفنده دیگه

دیشب خیلی حالم بد بود از قبل از بارداری م تا حالا مسافرت نرفتیم تو مرخصی زایمان هم نرفتیم چون اقا نتونست

الانم به من مرخصی نمیدن وقتی هم اعتزاض کردم گفت چون اونا دارن میرن مسافرت تو باید بهم بریزی!!!!!!

این منو اتیش زد من چیم مثل بدریه؟

دیشب میگه واسه فرهاد کیف خریدی؟ گفتم اره گفت وا کیف داشت که گفتم دوست داشتم بخرم گفت من برای ماهان از قصد کیف مشکی خریدم که بعدا خودم استفاده کنم

گفتم ماهم کیفامونو دور نمیریزیم بازم استفاده میکنیم

اومدیم خونه به محمدرضا میگم منکه این همه جون میکنم توی خونه و بیرون خونه میگی نههههه ماهی یهبار کارگر بگیر بعد اون تو خونه س هر هفته کارگر داره

میگم عقیقه میگی میدونی یه گوسفند چنده؟ ۲۴۰۰ میدونی چقدر باید کار کرد تا پولش در بیاد گفتم خوبه خودم کار میکنم این حرفارو بهم میزنی

فکر کنم دیشب بود اصلا منطقی نبود

کور شده ام متاسفانه شاید هم کورم کرده اند

روزی پر از داستان

صبح است و زندگی......

خونه ,تو ,بریم ,هم ,گوسفند ,گفتم ,با هواپیما ,قصد کیف ,از قصد ,کیف مشکی ,مشکی خریدم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها